Happy End!

روی یک مسئله ای که خیلی حساسیت دارم و زیاد هم خوب نیست این اهمیت بیش از حد، اینه که وقتی آقای همسر داره از خونه میزنه بیرون، با لبخند و روی خوش بدرقه بشه و أیضا ایشون هم پاسخگو باشند و کلا گل و بلبل و پروانه ای از هم خدافظی کنیم!



الان که دارم فکر میکنم میبینم فقط هم ایشون نیستند، که هر وقت با دوستی عزیز هم قراری داشته باشم و یا به خونه مامانی اینا و فک و فامیل گرامی و خلاصه هر شخص محترم در زندگیم بروم باید خدافظی خوب و خوشی داشته باشم!



... باز بهتر که به مسئله نگاه میکنم، میبینم فقط هم مسئله به دم در و بدرقه و لوکیشن مکانی خدافظی ختم نمیشه و این مسئله تو لحظات آخر و خداحافظی در گفتگوی تلفنی هم خیلی برام مهمه!





+ خب حالا تصور کنید وقتی رو که این اتفاق نیفته و آقای همسر با دلخوری بزنه بیرون و من بمونم و یک عالمه افسوس از اینکه می شد اینطور نشه!



++فکر میکنم من از اون دست آدم هایی باشم که کارگردان های فیلم فارسی و هندی عاشقم باشن :دی البته که من علاقه ای بهشون ندارم! :-B

بچه داری!

کلاً وقتی مریض می شوند، می شوند معمای هزار و یک مجهولی!

اینکه چه چیز بهشان بدهی بخورند؟ بی أدا و أصول... چه وقت بخورند؟ بی أدا و أصول... چطور بخورند؟ بی أدا و أصول...


از آن طرف هم کلی التماس و تمنا و ناله و فغان که پدرت خوب، مادرت خوب تر؛ موجودی به نام "دکتر" هم هست که می تواند خیلی زودتر از این بی حالی ها و از این طرف بلند شدن و به آن طرف ولو شدن ها و فرت و فرت استامینوفن بلعیدن ها و آه و ناله هایی که نمیدانی بلاخره حرف حسابشان چیست، تو را سر حال بیاورد!


خرجش یک لباس پوشیدن است و دو قدم تا درمانگاه و یک آمپول!

جالب است که آخر ماجرا هم همین می شود... ولی با جان به سر کردن شخص مظلوم و بی نوای همسر، یعنی بنده!




+عنوان همانا برابر و هم معنی است با "شوهرداری"